عرش لحظه لحظه از من دور می شود
کنار ِ مشتی خاک ،
در دوردست ِ خود نشسته ام ،
تنهایی ام را نظاره می کنم ،
دلم برای خویش ِ خود تنگ شده ،
فاتحه ای بر مزار ِخویش می خوانم
و ظرفی آب بر سنگ ِ قلب ِ خویش ، می ریزم !
برای دینداری و نمــآز بهانه لازم است !
برای خدایی که دیده نمی شود ، شنیده هم نه !
برای پرستش و ایمـــــــآن ، باور کن بهانه لازم است .
روزگاری اندیشه ام این بود :
" هر عمل که انجام یا ترکش را دین می نامند ،
دلیلش ترس ِ از دست ندادن ِ نعمت های حال است یا مجازات آینده !؟ "
امروز دیگر نمی ترسم !
نظرات شما عزیزان: